آموزگار

سایت آموزشی فرهنگی

قران


قران کتاب اسمانی وراهنمای تمام انسان هاست

 

قران 114 سوره دارد که اولین سوره حمد است بعد از ان سوره بقره که بزرگترین  سوره قران است

 

قران دوبار بر پیامبر ما حضرت محمد (ص)فرستاده شده :یک بار در شب قدر  یک بار دیگر در طول 23 سال  رسالتش

 

 

۲۲ تیر ۹۴ ، ۲۳:۲۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Davood Esfahny

نمونه سوال


برا ی یادگیری بهتر پایه ششم دانش اموز باید مسایل پایه ای پنجم را به راحتی بداند:

 

 

مثل ضرب چند رقمی * ضرب اعشاری*ضرب کسرها*ضرب در اعداد ی که صفر دارند مثل صد یا هزار100  و1000 و10000

 

تقسیم های چند رقمی * تقسیم کسرها* حل تقسیم با شکل

 

حل مسئله ها  شناخت زاویه وخط ونیم خط ها

۲۲ تیر ۹۴ ، ۲۳:۲۶ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Davood Esfahny

داستان ومطلب آموزنده

   

داستان کوتاه ازدواج شاهزاده

روزی روزگاری دخترکی فقیر دل به پسر پادشاه شهر بسته بود آنقدر که روز و شب در رویای او بود.

دخترک آنقدر سر به عشق پسر پادشاه سپرده بود که هیچ مردی در چشمانش جلوه نمیکرد.

خانواده ی دخترک و دوستانش که از عشق او خبر داشتند به وی توصیه می کردند که دل از این عشق ناممکن برگیرد.

و به خواستگارانی که مانند خودش فقیر بودند پاسخ دهد.اما او تنها لبخند میزد .

او میدانست که همگان تصور میکردند او عاشق پول و مقام پسر پادشاه شده …

اما خودش میدانست که تنها مهر پاک او را در سینه دارد . روزگار گذشت تا خبری در شهر پیچید .

پادشاه تصمیم گرفته بود دخترکی را از طبقه اشراف شهر برای پسرش انتخاب کند.

اما پسر از پدر خواست تا شرط ازدواجش را خودش تعیین کند. پادشاه قبول کرد .

و شاهزاده روزی تصمیم خود را اعلام کرد…

وی گفت فلان روز تمام دختران دوشیزه ی شهر به میدان اصلی شهر بیایند

تا من همسرم را از میان آنان برگزینم .

همه دختران خوب و بد زشت و زیبا و فقیر و دارا به میدان شتافتند و پسر پادشاه در انجا گفت

من قصد دارم همسرم را از میان دختران شهر خودم انتخاب کنم اما تنها یک شرط برای همسر من واجب است

که من آن شرط را بازگو نمیکنم. تنها یک خواسته دارم …

من به تمامی دختران شهر تخم گلی را میدهم و آنان باید تخم گل را پرورش دهند و پس از مدتی گلی زیبا از آن رشد کند.

هر دختری که سلیقه ی بیشتری را به خرج دهد و گلدان زیباتری را برای من بیاورد همسر آینده ی من خواهد بود.

دختران با شور و شعف تخم گلها را گرفتند که در میان آنها دخترک دل سپرده نیز تخمی از دستان پسر پادشاه گرفت…

دوستان دختر او را مسخره کردند که چرا فکر میکنی پسر پادشان میان این همه دختران با سلیقه ی شهر تو را انتخاب میکند …!

اما دخترک لبخندی زد و پاسخ داد پرورش گلی که او خواسته نیز برایم لذت آور است...

روزها گذشت و کم کم زمان به روز موعود نزدیک میشد …

اما دخترک هر چی بیشتر به گلدان خود میرسید و به آن آب میداد

و از آن مراقبت میکرد گلی از آن نمی رویید … او روز به روز افسرده تر میشد .

به گفته ی دوستانش پی میبرد . تا روز موعود ….

که همه دختران شهر با گلدانهایی زیبا و خوشبو راهی قصر شدند …

یکی گلدانی از یاس های وحشی و دیگر نیز گلدانی از رز های سرخ در دست داشتن

یکی شب بوهای معطر و دیگری لاله های قرمز…

اما دخترک عاشق با گلدانی خشک و خالی راهی شد.

تنها به این امید که یک بار دیگر پسر پادشاه را ببیند …

شاهزاده که گلدانها را یکی یکی میگرفت چشمش به گلدان دخترک افتاد و او را صدا کرد …

سپس به نزد پدرش رفت و در گوش او چیزی گفت و پادشاه لبخندی به لب اورد …

پسر پادشاه بانگ بر آورد که همسر آینده من این دخترک است که گلدان خالی به همراه آورده …

همهمه ای راه افتاد همه حتی دخترک با تعجب به وی نگاه میکردند…

که پسر پادشاه گفت: مهمترین شرط من برای ازدواج صداقت همسرم بود …

در حالیکه تمام تخم گلهایی که به دختران دادم سنگ ریزه ای بیش نبود و قرار نبود گلی از آن بروید !

و تنها کسی که به دروغ متوسل نشد این دخترک بود …!

پس وی هیچ گاه در زندگی به من دروغ نخواهد گفت .

۲۹ خرداد ۹۴ ، ۱۴:۱۳ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Davood Esfahny